جدول جو
جدول جو

معنی هوش زدا - جستجوی لغت در جدول جو

هوش زدا(زَ)
زدایندۀ هوش. رجوع به هوش زدای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوش ربا
تصویر هوش ربا
ربایندۀ هوش و عقل، بیهوش کننده، کنایه از آنکه یا آنچه به سبب زیبایی خود هوش و عقل از سر انسان ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
پیوند دادن، متصل کردن
کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن
کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن
پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
محوکننده و ازمیان برندۀ هوش. برندۀ هوش، شراب است که زدایندۀ هوش است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اَ)
خوش اطوار. نیکواطوار. خوش احوال. (یادداشت مؤلف). شیرین حرکات:
غمزه اش از من بفرض گر طلبد جان بقرض
نیست نگویم که هست وام ستان خوش ادا.
آقا شاپوری (از آنندراج).
، خوش گوشت. مقابل بدادا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ پِ تِاُ دَ)
جنبانیدن شانه در حالت کراهت. (ناظم الاطباء). کنایه از تحریض نمودن و اشاره کردن به دوش و تنبیه گردانیدن کسی را به قباحت کاری. (آنندراج). شانه بالا افکندن به نشانۀ محل ننهادن. (یادداشت مؤلف) ، برابری کردن و همچشمی نمودن. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) :
سخن کز خواجگی بر گل زدی دوش
غلامان بناگوش از بن گوش.
نظامی.
هر رند تنک می به سبو دوش نمی زد
میخانه ازین پیش نظام و نسقی داشت.
خان خالص (آنندراج).
زاهد چوحرف توبه خود می زند سلیم
هردم سبوی باده به من دوش می زند.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
، آگاه کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
بسیار تشنه. عطشان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هوشاز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ربایندۀ هوش. رجوع به هوش ربای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
جوش دادن، عصبانی شدن داد و فریاد بیجا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش ادا
تصویر خوش ادا
نیکو اطوار، خوش احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش زده
تصویر گوش زده
سخنی که یکبار بگوش رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هول زدن
تصویر هول زدن
عجله کردن، حرص زدن (در غذا خوردن لباس خریدن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
سخنی که بشخصی گویند تا وقتی بکار او یادیگری آید، سخنی که یکبار شنیده شده باشد، بگوش خوردن شنیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو زدن
تصویر هو زدن
با دست بر روی دهن زدن و فریاد کشیدن بهنگام شادی واستهزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
((~. زَ دَ))
خشمگین شدن، داد و فریاد کردن، جوش دادن
فرهنگ فارسی معین
شیرین رفتار، شیرین حرکات، خوش خرام، نازرفتار، ملوس
متضاد: بدادا
فرهنگ واژه مترادف متضاد